دومین سفر یگانه
سلام مامانی ببخشید اگه این روزا کمتر می تونم به وبلاگت سر بزنم.وقت هایی که بیداری که نمیشه آخه همش می خوای بغلت کنم تا رو کیبورد بزنی وقتی هم خوابی از ترس اینکه بیدار نشی نمی تونم لب تاب و روشن کنم آخه خوابت فوق العاده سبکه. عزيزم توي اين ماه واسه بار دوم موهاتو كوتاه كرديم اما خيلي كوتاه تر از سري قبل .جالب اينه كه اصلا گريه نكردي .دومین سفر زندگیت رو بالاخره در اواخر هشت ماهگی با من و بابا تجربه کردی با یه عالمه خاطره.تو خیابون تمام مدت می خواستی بری بغل مانکن مغازه ها .همش در حال جلب توجه بودی با گفتن hooooooooooooooooooo.مي خواستي همه با تو صحبت كنن.اوضاعييييييييييي بود.آدمها فوق العاده تو رو دوست داشتن همه از ما مي خواستن تا ...