دردانه کوچک ما

دومین سفر یگانه

سلام مامانی ببخشید اگه این روزا کمتر می تونم به وبلاگت سر بزنم.وقت هایی که بیداری که نمیشه آخه همش می خوای بغلت کنم تا رو کیبورد بزنی وقتی هم خوابی از ترس اینکه بیدار نشی نمی تونم لب تاب و روشن کنم آخه خوابت فوق العاده سبکه. عزيزم توي اين ماه واسه بار دوم موهاتو كوتاه كرديم اما خيلي كوتاه تر از سري قبل .جالب اينه كه اصلا گريه نكردي .دومین سفر زندگیت رو بالاخره در اواخر هشت ماهگی با من و بابا تجربه کردی با یه عالمه خاطره.تو خیابون تمام مدت می خواستی بری بغل مانکن مغازه ها .همش در حال جلب توجه بودی با گفتن hooooooooooooooooooo.مي خواستي همه با تو صحبت كنن.اوضاعييييييييييي بود.آدمها فوق العاده  تو رو دوست داشتن همه از ما مي خواستن تا ...
3 بهمن 1391

بدون عنوان

  سلام دختر قشنگم امروز 8 ماهه شدي .درساي لعنتي به من فرصت نمي ده كه بتونم به وبلاگ شما سر بزنم باور كن عزيزم نمي فهمم كي صبح ميشه كي شب ميشه.با اين وجود تمام سعيمو مي كنم كه تمام نياز هاي شما روبر آورده كنم.خدا رو شكر مي كنم كه يك ماهه ديگه زنده بودم و شاهد شيرين كاري هاي شما .اين 8 ماه زندگي من و بابايي سراسر شور واحساساتي بود كه تا به حال تجربه نكرده بوديم . سراسر عشق و بركت. با دیدن بابایی مخصوصا صبح ها که بیدار میشی يه روحيه تازه مي گيري كه تا كل روز تو رو پر انرژي نگه مي داره ولي امان از روزي كه بيدار شي و بابا نباشه..................................... غذاي شما سوپ و فرني و حريره هست كه زرده تخم مرغ پخته رو هم به فرن...
8 دی 1391
1