یگانه در نه ماه و نیمگی
سلام عزیزم بعد از چند ساعت بالاخره تونستم با هزار ترفند بخوابونمت و بیام یه خورده از شیربن کاری هات بگم.گل من آلان چهار تا دندون خوشکل داری که واسه در آوردن دندونای بالات الهی شکر خیلی اذیت نشدم.خیلی خوشمزه شدی.با کوچکترین صدا و هر نوع آهنگی که چه از تلویزیون چه هر جای دیگه ای پخش میشه دست میزنی و کمرت رو جلو و عقب می کنی.با مامان و بابا کلاغ پر بازی می کنی و انگشت اشارتو به یه شکل خوردنی کنار انگشت ما میذاری.از لحاظ غذایی الهی شکر بهتر شدی و لی تا حالاتلاشمون واسه کته دادن به شما بی فایده بوده فقط و فقط سوپ رو به عنوان ناهار قبول داری. من و بابا تصمیم گرفتیم دیگه اصراری نداشته باشیم تا هر موقع خودت دوست داشته باشی.خیلی به بابا علاقه داری و عاشق بازی کردن با اونی.دو سه شبه که اصلا متوجه نمی شم کی خوابت می بره .از شدت خستگی خیلی سریع خوابم می بره ولی تو تازه ساعت ١١ انرژی می گیری. البته صبح رو کامل خوابی.تقریبا همه اعضای خانواده من و بابا رو می شناسی به جز عمو محمد امین و دایی محسن که شیراز نیستن و دیر به دیر اونها رو می بینی.هنوز با بابا میری حمام و تو حمام توی وانت با بابا بازی میکنی به خاطر همین خسته نمیشی.امان از وقتی که ببینی کسی می خواد بیرون بره اول با اون بای بای می کنی و بعدگریه می کنی و پشت سرش میدویی میری.یه چند روز به خاطر عمل عمو پسر عمو مصطفی خونه عزیز جون مونده بود کم مونده بود به خاطر شیطنت های شما سقف پایین بیاد. بیچاره عمه فاطمه چی کشید این چند روز..........