دردانه کوچک ما

یگانه در نه ماه و نیمگی

سلام عزیزم بعد از چند ساعت بالاخره تونستم  با هزار ترفند بخوابونمت و بیام یه خورده از شیربن کاری هات بگم.گل من آلان چهار تا دندون خوشکل داری که واسه در آوردن دندونای بالات الهی شکر خیلی اذیت نشدم.خیلی خوشمزه شدی.با کوچکترین صدا و هر نوع آهنگی که چه از تلویزیون چه هر جای دیگه ای پخش میشه دست میزنی و کمرت رو جلو و عقب می کنی.با مامان و بابا کلاغ پر بازی می کنی و انگشت اشارتو به یه شکل خوردنی کنار انگشت ما میذاری.از لحاظ غذایی الهی شکر بهتر شدی و لی تا حالاتلاشمون واسه کته دادن به شما بی فایده بوده فقط و فقط سوپ رو به عنوان ناهار قبول داری. من و بابا تصمیم گرفتیم دیگه اصراری نداشته باشیم تا هر موقع خودت دوست داشته باشی.خیلی به بابا علاقه ...
26 بهمن 1391

نه ماهگي يگانه

سلام گلم. به خاطر نداشتن اينترنت اين بار با چند روز تاخير نه ماهگيتو تبريك مي گم عزيزم   .نه ماهه ما يه خانواده سه نفري شديم و از اين بابت من و بابا خدا رو شاكريم.خدا رو شاكريم كه محبتت رو تو دل همه آدما مخصوصا دل ما قرار داده و ما رو روز به روز به تو وابسته تر مي كنه.خدايي كه تو رو طوري نقاشي كرده كوچكترين نقصي از نظر ما در وجود تو نيست.خدايا به خاطر همه چيز شكر. ديروز واسه چكاب نه ماهگيت تو رو به مركز بهداشت بردم كه شكر خدا همه چيز عالي بود .الآن وزن شما 9600وقد شما 70cmهست.ديگه كامل همه رو مي شناسي  مخصوصا اونايي كه دوستشون داري.تحت هيچ شرايطي اجازه نمي دي از پيشت تكون بخورم.كم كم داري واسه راه رفتن آم...
10 بهمن 1391

دومین سفر یگانه

سلام مامانی ببخشید اگه این روزا کمتر می تونم به وبلاگت سر بزنم.وقت هایی که بیداری که نمیشه آخه همش می خوای بغلت کنم تا رو کیبورد بزنی وقتی هم خوابی از ترس اینکه بیدار نشی نمی تونم لب تاب و روشن کنم آخه خوابت فوق العاده سبکه. عزيزم توي اين ماه واسه بار دوم موهاتو كوتاه كرديم اما خيلي كوتاه تر از سري قبل .جالب اينه كه اصلا گريه نكردي .دومین سفر زندگیت رو بالاخره در اواخر هشت ماهگی با من و بابا تجربه کردی با یه عالمه خاطره.تو خیابون تمام مدت می خواستی بری بغل مانکن مغازه ها .همش در حال جلب توجه بودی با گفتن hooooooooooooooooooo.مي خواستي همه با تو صحبت كنن.اوضاعييييييييييي بود.آدمها فوق العاده  تو رو دوست داشتن همه از ما مي خواستن تا ...
3 بهمن 1391

بدون عنوان

  سلام دختر قشنگم امروز 8 ماهه شدي .درساي لعنتي به من فرصت نمي ده كه بتونم به وبلاگ شما سر بزنم باور كن عزيزم نمي فهمم كي صبح ميشه كي شب ميشه.با اين وجود تمام سعيمو مي كنم كه تمام نياز هاي شما روبر آورده كنم.خدا رو شكر مي كنم كه يك ماهه ديگه زنده بودم و شاهد شيرين كاري هاي شما .اين 8 ماه زندگي من و بابايي سراسر شور واحساساتي بود كه تا به حال تجربه نكرده بوديم . سراسر عشق و بركت. با دیدن بابایی مخصوصا صبح ها که بیدار میشی يه روحيه تازه مي گيري كه تا كل روز تو رو پر انرژي نگه مي داره ولي امان از روزي كه بيدار شي و بابا نباشه..................................... غذاي شما سوپ و فرني و حريره هست كه زرده تخم مرغ پخته رو هم به فرن...
8 دی 1391

پیشامد های مهم

سلام دخملكم امروز مي خوام چند تا اتفاق مهم كه توي اين روز ها پيشومده رو واست بنويسم اولين  اتفاق جريان در آوردن دندون شماست كه همگام با اون مريض شدن 12 روزه بالاخره به رؤيت رسيد.دو تا دندون خوشكل  كه توسط عزيز جون مامان كشف شد درست وقتي كه داشتن به شما آب مي دادن دندوناي شما به لبه ليوان خورد و صدا داد.كلي ذوق كرديم.تازه فهميدم مريضيتون به  خاطر دندون  در آوردن بوده.جريان بعد چهار دست و پا رفتن شما هست كه دقيقا در اتمام هفت ماهگي اتفاق افتاد.هر روزكه ميگذره  بيشتربه مراقبت احتياج داري عزيزم .حالا ديگه همه جا ميتوني بري پشت سرم تو حمام،دستشويي،آشپز خونه...................... باور كن اصلا نميشه ازت چشم برداشت يك ...
13 آذر 1391

هفت ماهگی یگانه

سلام ناز گل مامان.این روز ها اصلا  روز های خوبی برای من،تو و بابایی نیست.درسته تو هفت ماهه میشی و خوشحالیم از این که یک ماه دیگه زنده بودیم و شاهد بزرگ شدنت عزیزم. اين روز ها  روز هاي شهادت امام حسين(ع) هست و هفت ماهه شدن شما مصادفه با تاسوعاي حسيني. 6 روزه كه به شدت سرما خوردي و ماماني واسه تو خيلي ناراحته .از شدت ناراحتي خودم هم  سرما خوردم  مامان جون.دو بار شما رو دكتر برديم  بار دوم دكتر واسه شما دو تا  نسخه نوشتن كه گفتن اگه با دارو هاي نسخه اول بهتر نشدي چاره اي نيست جز استفاده  از آنتي بيوتيك نسخه دوم در سه روز تعطيلي.بر خلاف تصورات  ذهني ما هر روز بد تر شدي و امروز كه هفت ما هت شد اوضاع فوق ...
4 آذر 1391

یگانه در هفته 27 ام زندگی

دختر گلم این روزها شیطنت هات چند برابر شده. به تازگی یاد گرفتی جلو بری یه حالتی بین سینه خیز وگاگله. به این صورت که یه سینه خیز میری ژست گاگله رو می گیری و میپری جلو. دائم تو حرکتی . اصلا آرامش نداری. جالب اینجاست عاشق سیمی. همه تلاشت رو می کنی  تا سیم هایی رو که به خاطر شما  زیر فرش ها قایم کردیم بیرون بیاری. هر روز با مزه تر از دیروز  جونم مامان. کاملا خوش خنده و خنده رو در برابر همه، ماشاالله مامانی.عاشق بازی دالی موشه با مامان. مامان هم عاشق وقت صرف کردن واسه شما. وعده های غذایی شما  شده سه نوبت.حریره بادام،سوپ و فرنی که با تلاش زیاد به شما داده میشه.به خاطر بازیگوشی همه وقت در حال بازی هستی حتی وقت غذا....
16 آبان 1391

واكسن شش ماهگي

سلام عزيزم.امروز دقيقا سه روزه كه شش ماهه شدي.چون كار بابا كمتر بود تصميم گرفتيم به مركز بهداشت بريم و واكسن شما رو بزنيم.از وقتي وارد شديم همش با بابا بحث مي كرديم كه كودوممون بيايم توي اتاق واكسيناسيون . اتفاقا  شماهم افتاده بودي رو خنده   و با هر بار خنديدن جيگرمون كباب مي شد.هيچ كدوم دوست نداشتيم بيايم چون طاقت نداشتيم گريه شما رو ببينيم.بالاخره نوبت به ما رسيد.همه واكسن هاي قبليتو خودم باهات بودم.اما نمي دونم چرا اين يكي رو نمي تونستم بيام شايد چون بزرگتر شدي حس مي كردم بيشتر دردت بياد.نتيجه بحث اين شد كه هر دو با شما اومديم.الهي بميرم با زدن واكسن اول جيغ و فريادت بالا رفت . همگام با گريه كردن تو بابا پشت سر هم اشك مي ر...
8 آبان 1391

شش ماه گذشت

موش موشی مامایی تولد شش ماهگیت مبارک .   تو کی شش ماهه شدی مامان   !!!!یادم می یاد  به دنیا اومدنت رو که شب و روز رو اشتباه گرفته بودی شبها کامل بیدار و روزها کامل خواب. منم که پابه پای شما کلا بیدار البته بعضی موقعها همون طور که تکونت میدادم یه چرتم می زدم بعد با شنیدن صدای گریه هات می پریدم. آی آی آی آی روز های اول که نمی تونستی شیر بخوری  با هم گریه می کردیم بابا هم با دیدن ما اشک توی چشماش جمع می شدو همه به من و بابا می خندیدن و میگفتن مامان و بابای نو رو ببینین.آه خیلی زود گذشت  انگار همین دیروز بود باورم نمیشه الان یه فرشته شش ماهه دارم. قبل از به دنیا اومدنت همه فکرم داشتن یه کار دو...
4 آبان 1391