بد شانسی مامان

سلام عزیز دلم.بالاخره یک ماه دیگه هم گذشت و شیطنت های شما روز به روز در حال افزایشه باور کن بعضی وقتا فکر می کنم واسه مراقبت ازت خیلی کمم .رو زهای این ماه اصلا واسه ما روزای خوبی نبود چرا که با شرکت توی یه مهمونی ویروس اسهال و استفراغی که تو هوا بود وارد بدن کوچولوی شما شدوآِی آی آی....... تا ده روز تما م غذا خوردنت تعطیل شد حتی آب دهنت رو بالا می آوردی و این به این معنی بود که هرچی زحمت واسه وزن گرفتنت کشیدهبودم دود شد هوا رفت یه چیزی بین 800 گرم تا 1 کیلو وزنت کم شد .تو یک روز مجبور شدیم دو تا آمپول بهت بزنیم ولی حتی سه چها.ر روز بعد هنوزم فرقی نکرده بودی باور کن کار من و بابا فقط دعا کردن بود و کار بقیه امید دادن به ما. دو هفته طول کشید تا این ویروس از بدنت کامل بیرون رفت و کم کم بهبودی حاصل شد.دقیقا 24 خرداد بابا یه سفر 5 روزه کاری به تهران داشت که این روز روز انتخابات ریاست جمهوری هم بود واز این دو مهم ترشب تولدم هم بود(تولدت مبارک خانومی:کارت پستال از طرف بابا) .فردای این روز چون روحانی رای آورده بود همه به خیابون ها ریختند و جشن و.... البته من و بابا هیچ کدوم رایمون این نبود.من و شما هم همراه دایی و مامان بزرگ رفتیم ساعت نزدیکای 3 بود که برگشتیم و جالب اینه که شما هم تحت تاثیر قرار گرفتی و دو تا دستمال برداشته بودی و می گفتی هو هو و ما کلی خندیدیم. یکی دو روز بعد از اومدن بابا به خاطر دارو های زیاد بر عکس شد و و شما یبوست شدید گرفتی و همه خنده ها و خوشحالی های تولدم از دلم در اومد مامان اوضاع به حدی شدید شد که دکتر گفت اگه با مصرف دارو خوب نشه باید برید بیمارستان آی آی آی.............. فقط خدا میدونه که من و بابا چی کشیدیم اون شب همش دعا و ا لتماس از خدا..........................تااین که شفا پیدا کردی مامان. این از بد شانسی مامانه که ماه تولدش مصادف با این جریانات شد. راستی از این روزهاو پیشرفت شما هم بگم:به پسوند همه اسامی کلمه جون اضافه شده بعضی اوقات من و بابا ماجون و با جونیم(به اختصار) صدای بع بعی ،آقاسگه،آقا گاوه،آقا اسبه،جوجو و پیشی رو کامل بلدی.حیوونا رو کامل می شناسی و واسه ما جدا می کنی به من و بابا کامل وابسته ای و هر دو مون رو با هم می خوای.الآن 6 تا دندون بالاداری و 3 تا پایین.موهات به قدری بلند شدن که میشه بستشون(خوشکل و خوردنی).......